​​​​گمان می کنم

من همان قاب عکس خاک خورده ی روی دیوار خانه ی مادربزرگم که در خانه ای متروک به خاطرات خود با بهت می نگرد

به گمانم من همان دلتنگی ماهی کوچک درون تنگم که از کنار پنجره به بیرون می نگرد و آبی آسمان هم او را به یاد دریا می اندازد

یا من همان لحظه ی غم انگیزم که به شکل اشک از چشمان عاشقی دور مانده از معشوق می چکد

چقدر من شبیه به حسرت آدمی خسته از روزمرگی هایش در هنگام دیدن بازی کودکان سبک بال درون پارک ام

و شاید من همان نفس های آخر فردی چشم انتظار هنگام وداع از این جهان فانیم

هیچ نمیدانم ولی این را خوب می دانم که در من هم اکنون هزار من دیگر است.

 


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها