یک نفر ما بین این جهان



میان قفسه کتاب هایم می ایستم خیره به کتابخانه ای چوبی  که در گوشه ای از اتاق ، کتاب هایم را تنگ در آغوش خود گرفته می نگرم میل به خواندن کتابی تکراری از میان انبوهی از کتاب های نخوانده ام دوباره به سرم می زند شاید چون حس می کنم اکنون منتظر حدس هیچ پایانی چه شاد ، غمگین ، دراماتیک یا داستانی با پایان باز نیستم و دیگر هیچ کدام از شخصیت های داستان قرار نیست مرا غافلگیر کند و من با خیال راحت در حالی که لبخند می زنم دل می سپارم دوباره به داستانی که قرار نیست هیچ اتفاق خاصی در آن بیفتد ولی در من چرا دلم دوباره تکرارش را می خواهد.من همیشه آدم غافلگیری های بزرگ نبودم آدم هیجان های گاه و بیگاه آدم چیز های جدید و حس های نو ، من همانی بودم که بارها می توانست کنارت همان چای همیشگی را بنوشد و به چشمهایت خیره شود و حس کند امروز چقدر عطر چای از روزهای دیگر برایش دل انگیز تر است

آری من آدم روزهای جدید نیستم مرا با کتابهای قدیمی ام با فنجان چایی که بوی عطر هل می دهد و کمی رایحه چوبی و بوی کتاب های نو و انبوهی از خاطرات گذشته ای محو ، قرنطینه کنید

و من قول می دهم از پیله تنهاییم تا پروانه شدن بعدی در بیایم. پروانه شدن بعدی من هم بماند برای روزهایی که بوی بهارنارنج می دهند


​​​​گمان می کنم

من همان قاب عکس خاک خورده ی روی دیوار خانه ی مادربزرگم که در خانه ای متروک به خاطرات خود با بهت می نگرد

به گمانم من همان دلتنگی ماهی کوچک درون تنگم که از کنار پنجره به بیرون می نگرد و آبی آسمان هم او را به یاد دریا می اندازد

یا من همان لحظه ی غم انگیزم که به شکل اشک از چشمان عاشقی دور مانده از معشوق می چکد

چقدر من شبیه به حسرت آدمی خسته از روزمرگی هایش در هنگام دیدن بازی کودکان سبک بال درون پارک ام

و شاید من همان نفس های آخر فردی چشم انتظار هنگام وداع از این جهان فانیم

هیچ نمیدانم ولی این را خوب می دانم که در من هم اکنون هزار من دیگر است.

 


آخرین ارسال ها

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها